رابطه ی فک و عقل

چند روزی قبل مستحکم در مورد استحکام درونی خانواده و اینکه چرا طلاق زیاد شده در تاکسی سخنرانی علمی – پژوهشی انجام داد . ( الته همه مسافرین اقا بودند خوشبختانه ) وسط های صحبت ماشین در مقابل یک مردم میان سال دقیقاً 56 ساله ( بعدا فرمودند) و یک کودک 3 ساله ایستاندند، من هم پس از سخنرانی غرا و هوشمندانه به کودک عزیز سلامی کردم و او نیز با من بازی، بازی و حرف و همه و همه دیدم راننده میگه ببخشید به آخر مسیر رسیدیم. منم کرایه را حساب کردم. یک دفعه چشم شیطون کر !!! دیدم این مرد میانسال به بچه تشر زد که بچه نمی بینی ماشین میاد. حالیت نمیشه به کشتن بدی که جواب مامانتو بده، منم خیلی بهم برخورد رفت جلو گفتم اقا ببخشد چی فرمودید؟؟ گفت با این بچه بودم . گفتم خوب همین چی فرمودی گفت با این بچه بودم عزیز، گفتم خودت میگی بچه!! اگر بزرگ بود که حرجی نبود بچه است این طرز برخورد نیست . ادم نباید با نوه اش اینطور برخورد کنه و خلاصه کلی درس اخلاق دادیم پس از اینکه مرده خیلی سرخ و سفید شد . گفت یک چیزی بگم، گفتم بفرمایید ( البته با حس مردانه ) گفت ببخشید! این پسرمه و نوم نیست. گفتم ببخشیید …. ومن را میگید در اولین چهارراه مسیر با ضلع دیگر تغییر دادم و با تشکر از گوش مفت به سراغ کار رفتم . اما انچه که مهم بود پدر شدن این مرد نیست . نه اصلا مهم اینکه اینقدر جربزه داشت که بهم بفهمونه بابا تو که اینقدر ادعای سبک زندگی میکنی بسم الله اقا اینقدر تاکید داره چه کردی؟؟ نه من همه ماها واقعا چه کردیم با خودم گفتم به به داداش عجب واقعا باید چه کرد . خدایا برسون فرزند صالح را، البته قبلش برای بعضی ها مادر را!!!

(در فراق نامه برای توجه گاهی غلط مینویسم)

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

You may use these HTML tags and attributes:

<a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>